سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه

 

آرشیو

 

تماس با ما

 

وضوعات وبلاگ



نویسندگان

arbab





آرشیو وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

لینک دونی

عاشق آسمونی
لنگه کفش
آخرالزمان و منتظران ظهور
افســـــــــــونگــــر
TOWER SIAH POOSH
ای نام توبهترین سر آغاز
►▌ استان قدس ▌ ◄
مهر بر لب زده
PARANDEYE 3 PA
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
web4life
عشق در کائنات
سفیر دوستی
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جاده خاطره ها
.: شهر عشق :.
پرنسس زیبایی
بوی سیب
جاده مه گرفته
تیشه های اشک
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
یادداشتهای فانوس
خون شهدا
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
اسطوره عشق مادر
نور
Dark Future
نسیم یاران
توشه آخرت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
رشادت
گروه اینترنتی جرقه داتکو
شهید قنبر امانی
زمزمه ی کوچه باغ شاه تور
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها وپسرها
اس ام اس عاشقانه
محراب
کیمیا
روان شناسی psycology
آسمانی تاخدا
سوادکوهی ریکا
سکوت پرسروصدا
صل الله علی الباکین علی الحسین
یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32
مهندسی متالورژِی
*یاس شیشه ای*
***چاردیواری...اختیاری***
بر و بچه های ارزشی
جالب و دیدنی...!!!
عشق سرخ
MOHAMMAD.HAHSEMI86@YAHOO.COM
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
...افسانه نیست
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
.*عکس*.
آسمان سرخ
جیگر نامه
امیدزهرا omidezahra
صبح دیگری در راه است ....
Ali 09357004336
صدف جان با آمدن دوباره ات زندگی رو بهم بخشیدی
حرف های قشنگ
گل پیچک
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
دهاتی
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
fazestan
حاج آقا مسئلةٌ
انا مجنون الحسین
ミ★ミسکوت غمミ★ミ
Romance
به یاد لاله ها
دز ان ان(شبکه خبری دزفول)
راهی به سوی آسمان
ناز خاتون
ناز خاتون
انجمن قصه دزفول
سنگ صبور
همراز(دلکده ی من)
آخرین ستاره
مهدی مهراد
انذار فی کبرا11
به سایت سونگ ایل گوک خوش آمدید
پتک (عبدالکورش)
دانلود
شبهای دز
حروفهای زیبای انگلیسی
کر مـــــا نـــــــــــــــــــشاه دو
شمیم حضور
Sharp needle time
اگه احمدی نژاد 50 کیلو وزن داره 45 کیلوش جیگره
دکتر علی حاجی ستوده
آســــــمــونـــی بــاش
هر چی که بخواهی هست
باران
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان
نوشته های شیشه ای
کسب درآمد از طریق اینترنت
☆★☆ رمضان ☆★☆
نوشته عاشقانه شیطونک
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
لوازم بهداشتی آرایشی،عطر ، آدکلن ، لوازم لاغری و کرم
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
دختر غریب ، پایگاه عکس های جدید
گنبد کبود
فقط صاحب الزمان
ماهیان آکواریمی
چگونه خدمتگذار خوبی باشیم
سوز و گداز
موج آزاد اندیشی اسلامی
تو میتونی !! اخبار جنبش دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک
عاشق تنها
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس عاشقانه
دلتنگی.تنهایی.مهربونی
پوتین
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
ایران سبز
مهدویت در ادیان الهی
عروج
علوم جهانی
نـو ر و ز
سلام بر دوستان
به راه لاله ها
اصلاح الگوی مصرف
اس ام اس سرکاری اس ام اس نیمه شبی و اس ام اس ضدحال
دنیا به روایت یوسف
امتیاز
آفتاب مهر
یاداشت های یک مادر
آخرین آهنگها Last Music
تو ان تو
san30zam
ذبیح رضایی
شکوفه های بهاری
kaveh
وبلاگ های فارسی
قالب های وبلاگ
اخبار ایران
اخبار ict
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو

  Feed  


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 204423

 
 

پست آخر
یکشنبه 91/3/21 :: نوشته شده توسط arbab در ساعت 2:26 صبح

خداحافظ


...

پیام های دیگران ()   

لینک مطلب

بالای صفحه

 
 
 

خورشید در دست های پیمبر
چهارشنبه 90/8/25 :: نوشته شده توسط arbab در ساعت 1:53 صبح

بسم رب المهدی (عج)

خورشید در دست های پیمبر

چه بگویم؟وقتی گفتن را تو آموزگار بوده ای
. انت صراط المستقیمی و من طفل نوپایی که زمین را کنجکاوانه می کاوم تا جای پای قدم های تو را بیابم . حال که زمین نه آن زمینی است که طعم گام های استوارت را چشیده است و زمان نه آن زمانی که تنفس کرده است دم و بازدم هایت را . من چگونه راه را بیابم ؟ اکنون که رمل های زمان رد پای عمیق و استوارت را کم رنگ و محو کرده ، من از کدامین برکه و کدامین نخلستان سراغت را بگیرم و پیدایت کنم؟وقتی نه تلی از کوهان پیداست و نه دستی الهی که بر دست ها بلندت کند . در این سیاهی که خورشید را خانه نشین کرده است من در خلال این جمعیت چگونه زلف پریشانت را از هزاران گیسوی رقصان و مستان تشخیص دهم ؟
من مانده ام . بی صراط ، بی نورا من العمی. سردرگم و پریشان .
اما مادرم می گوید : تو هنوز بر فراز دست های پیمبر می درخشی و صراطی و هدی للعالمینی . و برای دیدن کمی باید به چشم ها فشار آورد و کمی گرد و غبار پیش چشم ها را تکاند و کمی خیره تر شد .
Arbab.eshgh
23/8/90
عید غدیر
ساعت 12 نیمه شب


...

پیام های دیگران ()   

لینک مطلب

بالای صفحه

 
 
 

وحید هنوز هم وحید است
پنج شنبه 90/8/12 :: نوشته شده توسط arbab در ساعت 5:17 عصر

بسم رب المهدی (عج )
وحید هنوز هم وحید است
اشک چشم هایم که راه  افتاد تازه  فهمیدم که خبری در راه است . آن هم از جنس غم و ماتم . کمی به ذهنم که فشار آوردم و در و دیوار و پیاده رو ها و خیابان ها را واکاوی کردم ، کم و بیش پرده های مشکی و گه گاهی پلاکردی که غمی و ماتمی را به شیعیانش و خودش تسلیت می گوید و نگاهی ساده و گذرا و ....
تازه  فهمیدم . علت جاری شدن اشک هایم را می گویم . گویا شهادت است . و وحید هنوز وحید است . هان ببخشید این جمله اشتباهی وسط حرف هایم آمد . نمی دانم چرا همیشه قلمم ناخود آگاه این جمله را وسط حرف هایم می نگارد بی آنکه متوجه شوم. وحید هنوز وحید است .
داشتم می گفتم . کمی که به کند و کاو در ذهنم پرداختم و چند صفحه ای که سالنامه ها و تقویم ها را ورق زدم  ، چیز هایی دست گیرم شد .  « یوم الله ، سیزده آبان ، روز دانش آموز ، تسخیر لانه ی جاسوسی ، روز مبارزه با استکبار  و...  » و آن گوشه ی تقویم اسمی آشنا  اشک چشم هایم را معنا بخشید . شهادت .آن هم از جنس علم . دفینه ها و گنجیه های علم،  به ملکوت اعلا پیوست . چه آرام و بی صدا . غریبی از خاندان غربا باز پر کشید . آرام و بی صدا . مثل مادرش زهرا . هیسسسسس. «وقتی نام مادرش را می آوری آرام بگو . او خود عزادار است . عزادار جدش . نمک بر روی زخم هایش نپاش .» باشد چشم . حواسم نبود . اما منظورش که بود ؟؟. بی خیال !.  آهان داشتم        می گفتم . دلیل اشک هایم را که فهمیدم . باز دست هایم و قلمم بی اختیار بر روی برگه ی کاغذم نوشت : « وحید هنوز هم وحید است » .
Arbab.eshgh


...

پیام های دیگران ()   

لینک مطلب

بالای صفحه

 
 
 

بدون شرح
چهارشنبه 90/7/27 :: نوشته شده توسط arbab در ساعت 7:51 عصر

یکریز چایی می خورم و سرم به شدت درد می کند ، برای قصه ی دختری که ایدز گرفته و گوشه ی بیمارستان روانی ها به تخت بسته شده است .
 خون آلوده جلوی چشم هایش را گرفته است و می خواهد انتقام چشم های ناپاکش را از تمام پسر ها  بگیرد .
arbab.eshgh


...

پیام های دیگران ()   

لینک مطلب

بالای صفحه

 
 
 

حال
پنج شنبه 90/7/21 :: نوشته شده توسط arbab در ساعت 1:4 صبح

« حال »

« در اتاقی پر از سکوت ایستاده ام . با دو پنجره و یک طاقچه که با انبوهی از خاک و گرد تزیین شده است. گوشه کنار اتاق، پر از خرت و پرت هایی است که با دقتی پر از ناشی گری به این طرف و آن طرف پرتاب شده اند . انگار صحنه سازی شده تا حواسم را به خودشان پرت کنند . اما درگیر تر از آنم که به آنها نگاه کنم. من به آینده می اندیشم . به گذشته . به فردا ها ی دیروز و فرداهای فردا.
حال را که می گذرد می گزارم در طاقچه. فعلا نیم نگاهی به پشت سر می اندازم. از گوشه ی چشم و با پلک هایی نیمه بسته و هراسان که مدام می لرزند .ترس برم می دارد و تندی صورتم را بر می گردانم. انگار روحی سرگردان بی اجازه به درونم سرک می کشد و بی درنگ می گذرد و تنم را به لرزیدن وا می دارد. سرم را تکانی می دهم تا شاید این نگاتیو های قدیمی و رنگ باخته از تاریک خانه ی ذهنم تکیده شوند و دوباره به عرصه ی ظهور نرسند. حال -که هم اکنون در گوشه ی طاقچه دارد خاک می خورد - به آینده خیره می شوم. هر چه چشم هایم را تیز تر می کنم وکنج تر.بیشتر چیزی نمی بینم. مات است . آن روبرو را می گویم. خط خطی. شاید هم هاشور زده . چشم هایم خسته می شوند از خیره نگاه کردن . سوزشی، صفحه ی سیاهِ دفترِ چشم هایم را خط خطی می کند . چند بار پشت سر هم پلک می زنم و با دست هایم آن ها را مالش می دهم .
نگاهم را از جلو می گیرم . تمام اتاق با رنگ های سیاه و سفید نقاشی شده است. به طاقچه ی خاکی ِ سیاه و سفید نگاهی می اندازم . نوری از سقف اتاق که گویا بنای آن آجر هایش را فراموش کرده بچیند به طاقچه می تابد . به حال می خورد . اما بازتاب نمی شود . همه اش را می مکد . مثل جاروبرقی ای که خاک ها را با تمام قدرت و درجه ی آخرش می بلعد . چند لحظه که می گذرد مثل توپ فوتبالی که از داخل آن به بیرون شلیک کنی منفجر می شود و رگباری از رنگ به چشم ها و در و دیوار اتاق می خورد و یک دفعه تمام اتاق رنگی می شود . سفید و آبی و سبز و قرمز و سیاه . تمام بدنم هم رنگی شده است . لباس های مشکی و تیره و خاک گرفته ام پشت رنگ ها گم می شوند . با دستم صورتم را از رنگ ها پاک می کنم و به زمین می تکانم. نگاهی به در و دیوار می اندازم و گوشه و کنار اتاق را می کاوم. یک قلم مو و یک مغلاویز و چند برس نقاشی و رنگ کاری به صورت نامرتب و بهم ریخته ای گوشه کنار اتاق افتاده است.
به سمت مغلاویز می روم و شروع به کار می کنم....»
arbab.eshgh


...

پیام های دیگران ()   

لینک مطلب

بالای صفحه